خاطرات تلخ خونواده س نفرمون😔
ماماني خيلي اذيت شدي .... دو هفته فقط خون ميگرفتن و هيچي نميفهميدن و من ديونه ميشدم.. حال هممون بد بود وقتي ازت ازمايش ميگرفتن هر سه ساعت ولي نميتونستن كاريت كنن.... خيلي سريع بيمارستان رو تو يوتوبوري رزرو كردن و رفتيم ... اونجا رفتيم س روز مونديم ... يادم نميره بابات وقتيً تو هواپيما ما نبود و جدا رفت يوتوبوري چقد گريه كرد وقتي لباسا تورو تو ي پلاستيك انداخت گفت دخترم برگشتني سردش ميشه و اشكاش ميومد پايين و منو دلداري ميداد تحملش تموم شد بود بعد يكي دو هفته اشكاشو ديگه نتونست پنهون. كنه نتونست بگه همه چي درست ميشه .... ديگه نتونست حرف بزنه.... خاله هات چقد گريه كردن ... حال مامان بزرگ چقد بد شد...چقد نذر و نياز واس خوب شدنت كرديم.... ماماني من اميد دارم ك خوب ميشي ... من تورو بيمه امام زمان كردم ... من سلامتي تو از اقا امام حسين و حضرت عباس ميخوام اونا پيش خدا عزيزن من از اونا ميخوام برن شفاعت كنن.... خوب ميشي من هنوزم اميدوارم مادريً .... پاسپورتت درست شه ميبرمت ي جاي ديگه ك دكتراش بهتر باشن ... ميبرمت پا بوس اقا امام رضا ميگم دخترمو شفا بده ميبرمت كربلا شفاتواز اونا ميخوام مامان جون .... خوب ميشي و بزرگ ك شدي اين مرمى ميخوني و ميخندي ميگي مامان جون من خوب شدم ديدي اميدت الكي نبود ... ديدي منو ب ادماي مطمئنيسپرده بودّي ... ديدي خوب شدم و من ميخندم و خدارو بيكران شكر ميكنم .. ميدونم خوب ميشيً انيسا خانم إيمان دارم ♥️♥️