خاطرات سفر ب ایران❤️
سلام انیسااااا خانمممممم ،،،،،
باز اومدم بنویسم واست ،،،،،
از خاله جون وبچه هاش از دایی نیما جون ک برای اولین بار بود میدیدنت ،،،
خاله اینا از استرالیا اومده بودن و دو هفته زود تر از ما رفتن و فقط دوهفته خاطره ساختی باهاشون. مامان جون .....
چقد بغلت کرد و دوست داشت ،
تو حس قشنگ خاله بودن رو تو بهش هدیه دادی پرنسس خانم 😅😅😉😛
اصلا نمیزاشت بهت نزدیک شه دخترش اخه ی خورده شیطون بود ویانا خااااانم تو رو اذیت میکرد ..... ۱/۵ سالش بود و شیطون و پسر خاله إیدن ۴ سالش بود وخیلی مودب آروم انقد نااااااازت میداد ک حد نداشت باهات حرف میزد
خیلی ماه بود
تو این ۱۴ روزی ک باهم بودیم
خاله حواسش خیلی بهت بود دخترم
انیسا خانم روزای عالی روداشتی با خاله اینا
دایی نیما جونم چقد مهربون بود چقد بخاطر تو با من حرف زد مهربونیاشونو هیچ وقت یادم نمیره
دلداریهاشونو هیچ وقت یادم نمیره
بابا بزرگم ک همش باهات بازی میکرد از وقتی تو رفتی تو اون خونه همه توجهش توبودی
وقتی صدات میزد توام انگار خوشت اومده بود مامانی میخندیدی براش حرف میزدی واکنشات خیلی خوووب بودن ....
مامان بزرگ چقد دوستت داشت
دخترکم ،نازنینم ، پرنسسم ، همه ی فامیلم برای خوب شدنت دعا میکنن ،،، چه ناراحتیایی ک نکشیدن ،
از تک تکشون ب پاس دعاهایی ک میکنن واست ممنونم
مادر جان زووود خوب شو و همه روخوشحال کن .
... عکس ویدیو گرفتم مامانی میزارم وقتی بزرگتر شدی خودت ببینی زندگیم عاشقانه دوستت دارم پرنسسم ❤️❤️❤️ق