آنيسا و اين روزايي ك گذشت❤️❤️❤️
سلام پرنسس من❤️
آنيسا خانم خيلي وقته نيومدم ب وبلاگت و خاطراتي ازت ثبت نكردم معذرت ميخوام عزيزم .... ولي خيلي درگير بوديم خوشكل مامان❤️ ...وقتاي دكتر خيلي زياد داشتي ... زياد نمينويسم اينجا و نميخوام خاطرات غمگين ثبت كنم أما كلي مينويسم ك وقتي حالت خوب شد اين روزاي بد رو هيچ وقت فراموش نكنيم و بدونيم ك خداي مهربون چقد در حقمون لطف كرده ... اول اينكه ام اي ار داشتي چشم پزشكي و دكتر تغذيه هر كدوم تو ي روز و ما مجبور بوديم كل سه روز رو استشون بمونيم نياييم خونه ... فعلا منتظر جواب ام اي ار هستيم...قراره شده بفرسته براي همه ي دكتراي سوئد همشون ببين و نظر بدن بعد ب ما بگن...كه انشالله حرفاي خوب ميزنن.... نمينويسم ك چقد حال منو بابايي بد بود و گريه ميكردم.... چن تا عكس ازت ميزارم عشق مامان ....اينجا برات بي حس كننده ميزديم ك براي ساعت ٨ صبح ك وقت ام اي ار داشتي نياز بود
اينجام دارن بيهوشت ميكنن براي ام اي ار
مامان جان اينجام بيهوش شدي مامان بميره ❤️🌹❤️ تورو اينجوري نبينه ❤️عزيزه دلم ...بهت سرم وصل كردن
اينجام بعد اينكه بهوش اومدي مامان جان.... من بميرم ماماني .... از خدا ميخوام فقط زود خوب شئ همين
اينجام بابايي داره ماساژت ميده زود بيدار شئ ❤️❤️❤️
اينجام قراره برگرديم خونههههههه....
ويدوام گذاشتم وقتي اوردنت بيرون مامان جان....
منتظر خوب شدنتم عشق مامان ....