AnisaAnisa، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

Anisa va Ghashangiyash🥰

Anisa :26 septembe 2018 / Living Sweden/❤️

اولين برف زندگي پرنسس خانم♥️

دخترم ..... اولين برفي ك در كنار منو بابايي هستي ....💋😘 و اولين ساليه ك با ديدن اين همه برف و سرما و تاركي احساس خوبي دارم من اين حسو مديون وجود توام پرنسس خانم .....😍 خيلي شديد باريده... تقريبا ٣٥ ثانت اومده ، ولي هنوز مونده ك بيشتر شه ... تو اولين برف زندگيت سرما خوردي.😣 بميرم واست خيلي اذيت شدي دخترم نفس كشيدن واست سخت بود اين خيلي لجتو در مياورد..... با دستاي كوچولوت دماغتو فشار ميدادي و گريه ميكردي ... از ي طرف ديگم دل درد ميشدي .... ولي خدارشكر بهتر شدي و تبت زياد نشد .... اميدوارم بهتر شي  پرنسس مامان .  انشالله هميشه زمستونايي عالي داشته ...
19 آذر 1397

قد و وزن و چكاپ

وااااي ماماني ديروز بردمت بيمارستان واس چكاپ و ازمايش .... خيلي خسته شدي .... خدارشكر همه چيز نرمال بود .. ..وقتي ازت ازمايش گرفتن خيلي گريه كردي ماماني بميرم برات دخترم .... از اونجام بركشتني. نميدونم چت شده بود همش گريه ميكردي ... دل درد خيلي بدّي داشتي شير منم نميخوردي... . تا خود صب منو بابا بيدار بوديم دو ساعت دوساعت شير خشك ميداديم .... خيلي نگرانت شديم مامان ولي خدارشكر بهتر شدي الانم بعد ي روز و ب شب سخت راحت خوابيدي  خيلي دوستت دارم مامان جون زووووود خوب ميشي ....♥️ ...
13 آذر 1397

مامانا لطفا تجربياتتونو در اختيارم بزارين

سلام ماماناي عزيز .... لطفا ميشه كمكم كنين ... ي دختر دوماه و ده روز دارم ... تو اين دو شب خيلي بي تأبي ميكنه قبلا دل درد ميشد اما ن ب اين اندازه ... هم دل درد ميشه خيلي شديد هم اصلا شيره خودمو نميخوره حتما بايد با شيشه شير بدم اينم بگم ك اصلا شيشه شير و پستونك رو دوس نداشت و اصلا نميخورد ..: الان تو اين دوشب همش بيداريم دو ساعت دوساعت بيدار ميشه و گريه ميكنه  ميشه بگين شما هم اين رو تجربه كردين و راه حلتون چيه  ...
13 آذر 1397

شيطونيااااات ♥️

دختر ماماني تو اين چن روزه ياد گرفتي بلند بلند ميخندي يا سروصدا ميكني از بس ديشب سرو صدات  زياد شد بابايي ذووووق كرده بود ك نگو بعدش از رو تخت بلندن كرد اينجوري انداخت رو شونش وااااااي خيلي ناز شدي مامان ♥️♥️♥️ اينم بگم  تا خودت صب بيدار بودّي همش سرو صدا ميكردي اَي جاااااانم دوستت دارم فرشته ي من  ...
12 آذر 1397

هيكلم قبل بارداري

يعني ميشه دوباره برگردم ب اين هيكل ؟؟؟ الان دوماه ميشه فارغ شدم ولي هنوز همون قد چاقم و حتي ورمم هس ... تو اين برف و سرماهم نميشه برم پياده روي چيكا كنم اخه 😣  ...
10 آذر 1397

مادرانه♥️

گرميه دستات بهم ارامش ميده دختركوچولوم....  بهترينم ....  مرسي ك اومدي تو زندگيمون ....  مرسي ك با اومدنت اميد دوباره بخشيدي ب زندگيم.... پرنسس خانم خيلي دوستت داريم .... ميسپرمت ب خدا چون ميدونم خوب ازت مراقبت ميكنه ♥️♥️ ...
10 آذر 1397

وقتي دعاي ندبه گوش ميدي♥️

ماماني هر روز بيدار ميشي مامان واست دعاي ندبه يا دعاي فرج ميزاره...انقد با دقت گوش ميدي عزيزم حتي وقتيم گريه ميكني واست ميزارم اروم ميشي ي نگاه قشنگ تو چشاته،،،، شبام بعضي وقتا زيارت عاشورا ميزارم ماماني تا خوب بخوابي .... خيلي دوس داري عزيزه مامان،،،، انشالله در پناه همين بزرگوارا بزرگ و شي و تو راه حسين قدم بزاري مادر جون ،،،،، انشالله .... الهم عجل أوليك الفرج ♥️ دخترم بزرگ شدي اين جمله از زبونت نيوفته مادر جون ..... ك هر چي بخواييم تو اين جمله هس .... سلامتي همه مريضا ....حل مشكل همه.... اروم شدن همه ي كشورايي ك توش جنگه  و مردمش ارامش ندارن.... اين جمله حل مشكلات هممونه پس يادت نره مامان جون ... الهم عجل الوليك الفرج&heart...
9 آذر 1397

اولين سفر موش كوچولو استكهلم.♥️

امروز ٢٩ نومبر ساعت ١:٠٠ راه افتاديم از خونه .... ي مسافت طولاني در پيش داريم انيسا خانم ... ي مسافت تقريبا هشت ساعته ك فعلا ٥ ساعتشو گزرنديم .... داريم ميريم سفارت واست پاس بگيريم انشالله ك زود بدن اخه معمولا نميدن يا اگه بدنم كلي مدرك ميخوان و كلي زمان .... انشالله ك زياد گير ندن و خيلي سريع  درست شه مأمان جون.... شمام الان انقد خسته شدي ك نگو سر شبم ي زره دل درد داشتي بابايي خيلي سعي كرد ارومت كنه هااااا.... موش كوچولو مامان و بابا عاشقتن♥️😘 راستي رفتيم Åre ك عكس ازت بگيريم كلي جنجال كشيديم اصلا بيدار نميشدي😅 بابايي هي بالا پايين انداختت هي دستو صورتتو شصت ولي شما اصلا بيدار نشدي ... بعد يك ساعت تلاش موفق شديم تا تونست...
8 آذر 1397

خاطرات تلخ خونواده س نفرمون😔

ماماني خيلي اذيت شدي .... دو هفته فقط خون ميگرفتن و هيچي نميفهميدن و من ديونه ميشدم.. حال هممون بد بود وقتي ازت ازمايش ميگرفتن هر سه ساعت ولي نميتونستن كاريت كنن.... خيلي سريع بيمارستان رو تو يوتوبوري رزرو كردن و رفتيم ... اونجا رفتيم س روز مونديم ... يادم نميره بابات وقتيً تو هواپيما ما نبود و جدا رفت يوتوبوري چقد گريه كرد وقتي لباسا تورو تو ي پلاستيك انداخت گفت دخترم برگشتني سردش ميشه و اشكاش ميومد پايين و منو دلداري ميداد  تحملش تموم شد بود بعد يكي دو هفته اشكاشو ديگه نتونست پنهون. كنه نتونست بگه همه چي درست ميشه .... ديگه نتونست حرف بزنه.... خاله هات چقد گريه كردن ... حال مامان بزرگ چقد بد شد...چقد نذر و نياز واس خوب ش...
6 آذر 1397