AnisaAnisa، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

Anisa va Ghashangiyash🥰

Anisa :26 septembe 2018 / Living Sweden/❤️

تب کردن پرنسسی❤️

  انیسا خانم ی عالمه عکسای جدید گرفتن مامانی ٫٫٫٫٫  ولی مامان جون دیشب تب داشتی از ساعت ۱۲ شب  هرکاری کردم تبت پایین نیومدن  بابایی رو بیدار کردم زنگ زد بیمارستان ۴ صبح  بردیمت بیمارستان اونجا ازت ی عالمه آزمایش گرفتن  منم گریه میکردم مامانی 😔 تا ساعت ۴ بعداظهر اونجا بودیم  همه ازمایشات خوب بود گفتن ویروسه  شیاف ایپرن دادن که قویِ ٫٫٫٫٫٫٫٫٫ الانم زیاد خوب نیستی عزیزم ناله می‌کنی و دوس داری بغلم باشی  ناز می‌کنی وااااسم  ی جور گریه می‌کنیم واسم دل آدم کباب میشه انشالله خوب میشی زووووود مامان ج...
7 ارديبهشت 1398

خاطرات سفر ب ایران❤️

سلام انیسااااا خانمممممم ،،،،،  باز اومدم بنویسم واست ،،،،،    از خاله جون و‌بچه هاش از دایی نیما جون ک برای اولین بار بود میدیدنت ،،،  خاله اینا از استرالیا اومده بودن و دو هفته زود تر از ما رفتن و فقط دو‌هفته خاطره ساختی باهاشون. مامان جون .....  چقد بغلت کرد و دوست داشت ، تو حس قشنگ خاله بودن رو تو بهش هدیه دادی پرنسس خانم 😅😅😉😛 اصلا نمیزاشت بهت نزدیک شه دخترش اخه ی خورده شیطون بود ویانا خااااانم تو رو اذیت می‌کرد ..... ۱/۵ سالش بود و شیطون و پسر خاله إید‌ن ۴ سالش بود وخیلی مودب آروم انقد نااااااازت میداد ک حد نداشت باهات حرف میزد خیلی ماه بود  تو ...
6 ارديبهشت 1398

برگشتن ب خونه ❤️

سلام سلام سلام ..... انیسا خااااانم بالاخره رسیدیم خونه....  بعد کلی انفاقااااااا کلی خستگی رسیدیم خونه .... الان تا جایی ک بتونم عکس میزارم و شروع می‌کنم ب نوشتن خاطراتت... شروع سفر میشه گفت بگم. زیاد جالب نبود تو هواپیما زیاد آروم نبودی از ۵ ساعتی ک تو هواپیما بودیم ی ساعتشو آروم بودی ،،،، فشار هوا باعث شده بود گوش درد شی و حالت تهوع بهت دست بده و بالا بیاری ،،،،  از اونجایی ک مامان تجربه ی سفر نداشت با بچه کوچیک و احتمال ندادم لباساتو کثیف کنی لباس زیاد نگرفته بودم واست مونده بودم چیکار کنم ،،، ی لباس نازک تو کوله بابایی داشتی اونو تنت کردم ،،،، منو بابا هم نوبتی بلند میشدیم تو بغلمون میگرفتیمت و را...
17 فروردين 1398

اولين سفر خارج كشور انيسا خااااانم♥️♥️

سلااام  انيسا مامانييييي ....♥️ داريم ميرم ايران....  و أولين سفر خارج از كشورت ... قراره ببرمت مشهد ماماني ....  خيلي اذيت شدي پرنسسم ... از ي طرف دل دل درد داشتي ....  خيلي شكمت گاز داشت ...از ي طرف ديگم پروزامون ي ساعت تاخير داشت،،،،  ولي همه چي بالاخره تموم شد الان نشستيم تو هواپيما و بخاطر اول از همه چكينگ شديم و خيلي اسون تَر شد كارامون  مرسي ماماني ك هستي  ساعت ٢:١٥ دقيقه ظهر پرواز داريم ٩:٣٠ ميرسيم انشالله  سفر خوبي داشته باشيم باهم  ماماني ،،،، عاشقتم  بازم ميام و مينويسم خاطرات اين ٤٣ روزي ك قراره ايران ب...
20 بهمن 1397

واكسن ٥ ماهگي و امادگي براي رفتن ب ايران ❤️

سلام انيسا مامانييييي ،،، ♥️ خيلي وقته نيومدم ب وبلاگت و چيزي ننوشتم مامان جون ببخشي عزيزه دل مامان ، چن وقت هي وقت دكتر داشتي و حسابي مشغول بودم حالمم زياد خوب نبود دلم ب نوشتن نميومد ، اما اومدم امروز بنويس واست ،،، امروز پاس پورتا اومد از سفارت ، ويزا كارتتم ي هفته پيش اومد  فعلا همه چي اوكي شده ب لطف خدا . بعد اينكه پاسپور واكنس ٥ ماهگيتو زديم اما ١٧ روز. زود تَر ب خاطر اينكه شنبه قراره بريم ايران ، دخترمو ببرم پا بوس اقا ..تا الان ك خوبي مامان تب نداشتي دردم خيلي نداشتي خدارشكر خداكنه همين جوري خوب باشي زندگيم ، امروز ي خورده وسايلاي تورو جمع و جور كردم انيسا خانم ، انشالله شنبه پرواز...
17 بهمن 1397

سال جديد 2019

سلام پرنسسم،،،،، ♥️ با اومدن تو ، تو زندگيم امسال ي جور ديگه  خاصِ برام ،،،، ي جور  ديگه احساس ارامش و خوشبختي  دارم ....    امسال ميتونه جذاب تَر باشه واسم ،،، و همه ي  اينارو  مديون وجود توام پرنسس خانم ....♥️ أروز ميكنم سال ٢٠١٩ پر از اتفاقات خوب باشه  چن تا عكسم ميزارم ازت پرنسس خانم  اينم بگم لباساي تنت اولين چيزي بود ك بابايي واست خريد اونم با هزار شوق و ذوق .... و نزاشت مامان بزرگ حساب كنه  گفتم ميخوام اولين لباسا رو خودم بخرم ....  ♥️♥️♥️ببخشي ماماني نتونستم ببرمت بيرون شب سال ن...
11 دی 1397