AnisaAnisa، تا این لحظه: 5 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

Anisa va Ghashangiyash🥰

Anisa :26 septembe 2018 / Living Sweden/❤️

وقتي دعاي ندبه گوش ميدي♥️

ماماني هر روز بيدار ميشي مامان واست دعاي ندبه يا دعاي فرج ميزاره...انقد با دقت گوش ميدي عزيزم حتي وقتيم گريه ميكني واست ميزارم اروم ميشي ي نگاه قشنگ تو چشاته،،،، شبام بعضي وقتا زيارت عاشورا ميزارم ماماني تا خوب بخوابي .... خيلي دوس داري عزيزه مامان،،،، انشالله در پناه همين بزرگوارا بزرگ و شي و تو راه حسين قدم بزاري مادر جون ،،،،، انشالله .... الهم عجل أوليك الفرج ♥️ دخترم بزرگ شدي اين جمله از زبونت نيوفته مادر جون ..... ك هر چي بخواييم تو اين جمله هس .... سلامتي همه مريضا ....حل مشكل همه.... اروم شدن همه ي كشورايي ك توش جنگه  و مردمش ارامش ندارن.... اين جمله حل مشكلات هممونه پس يادت نره مامان جون ... الهم عجل الوليك الفرج&heart...
9 آذر 1397

اولين سفر موش كوچولو استكهلم.♥️

امروز ٢٩ نومبر ساعت ١:٠٠ راه افتاديم از خونه .... ي مسافت طولاني در پيش داريم انيسا خانم ... ي مسافت تقريبا هشت ساعته ك فعلا ٥ ساعتشو گزرنديم .... داريم ميريم سفارت واست پاس بگيريم انشالله ك زود بدن اخه معمولا نميدن يا اگه بدنم كلي مدرك ميخوان و كلي زمان .... انشالله ك زياد گير ندن و خيلي سريع  درست شه مأمان جون.... شمام الان انقد خسته شدي ك نگو سر شبم ي زره دل درد داشتي بابايي خيلي سعي كرد ارومت كنه هااااا.... موش كوچولو مامان و بابا عاشقتن♥️😘 راستي رفتيم Åre ك عكس ازت بگيريم كلي جنجال كشيديم اصلا بيدار نميشدي😅 بابايي هي بالا پايين انداختت هي دستو صورتتو شصت ولي شما اصلا بيدار نشدي ... بعد يك ساعت تلاش موفق شديم تا تونست...
8 آذر 1397

خاطرات تلخ خونواده س نفرمون😔

ماماني خيلي اذيت شدي .... دو هفته فقط خون ميگرفتن و هيچي نميفهميدن و من ديونه ميشدم.. حال هممون بد بود وقتي ازت ازمايش ميگرفتن هر سه ساعت ولي نميتونستن كاريت كنن.... خيلي سريع بيمارستان رو تو يوتوبوري رزرو كردن و رفتيم ... اونجا رفتيم س روز مونديم ... يادم نميره بابات وقتيً تو هواپيما ما نبود و جدا رفت يوتوبوري چقد گريه كرد وقتي لباسا تورو تو ي پلاستيك انداخت گفت دخترم برگشتني سردش ميشه و اشكاش ميومد پايين و منو دلداري ميداد  تحملش تموم شد بود بعد يكي دو هفته اشكاشو ديگه نتونست پنهون. كنه نتونست بگه همه چي درست ميشه .... ديگه نتونست حرف بزنه.... خاله هات چقد گريه كردن ... حال مامان بزرگ چقد بد شد...چقد نذر و نياز واس خوب ش...
6 آذر 1397

Dag bok♥️

Hej lilla vän! Ska beskriva din dag idag hur den har gåt. vi hade en fantastisk roligt och dåligt dag idag vi börja med dåligt saker, din mamma skulle byta blöja på dig och hon trodde att du har kysst färdigt precis när din mamma tog bord din blöja då kryssade du i din pappa och mammas säng🤣 då va  mamma tvången .att byta om sängen... Du va i min famn och tittade på mamma plötsligt krakdes du jätte mycket på mig och i sängen då va mamma ärge på mig att jag har gjort nåt ...
5 آذر 1397

اولين لحظه هاي زندگي انيسا خانم♥️

اولين باري ك لمس كردم ، حس كردم گرماي وجود موجوديو ك ماها و ماها براي ديدنش و حس كردنش انتظار كشيدن ،،، سختي كشيدم ،،، تحمل كردم .... چ دوس داشتنيه اين حس.... عاشقانه ميپرستمت ..♥️اين عكسارو از گوشي خاله گرفتم روز تولدته 26 sep .چ روز خوبي بود .... فقط ي خورده ترسيده بودم روز خيلي سخت بود واسم (داستانش طولانيه ماماني بهت ميگم بزرگ شدي ) فقط اميدوارم بتوني خوب فارسي صحبت كني وحرف بزني و بخوني وگرنه ي دغدقهبزرگ ميشه واس مامان ...   ...
5 آذر 1397

بيرون رفتن خانمي .....

دختر كوچولوممممم ديروز خيلي خسته شدي ... اخه با مامان بزرگ و اقا جون باباييي رفتيم سر مرض نروژ واس خريد .... از اونجا اومديم خوابيدي ... تا ساعت سه صب خونه مامان بزرگ بوديم بعدش اومديم خونه .... سوري مامان جون اذيتت كردم تو اسن هفته اخه س روز پيشم استوشون رفتيم با خاله و مامان بزرگ هفت ساعت تو صندلي ماشين بودّي .... بببخشييييي مامان جون..... قراره شد اسن هفته نرم بيرون تا اذيت نشي  ... دوستت دارم فرشته كوچولوم♥️ ...
5 آذر 1397

دوماهگي موش كوچولوم♥️

دوماهگيت مبارك مامانيييييي.....امروز ٦٠ روز شد تو اومدي تو زندگيم و زندگيمو عوض كردي .... با وجود تو زندگيم  شيرين شد تازه معنا ومفهوم خوشبختي رو چشيدم... مامان جان اميدوارم بتونم درست تربيت كنم تا بتوني ي فرد موفق و پيروز باشي تو زندگيت♥️♥️ خيلي دوستت دارم خيلي مامان ♥️ ...
4 آذر 1397

اولين هديه انيساااااا خانم♥️♥️

اينم كادوهايي ك مامان بزرگي وقتي رفت ايران واست خريد و شما هنو ب دنيا نيومدي بودّي انيسا خانم .... اينارو تو گالاري ديدم گفتم بزارم اينجا بعدنا بزرگ شدي خودت سر زدي ب وبلاگت ببيني فرشته ي من ♥️♥️ ...
2 آذر 1397

فرشته كوچولوم♥️

انيسا خانم ٥٧ روزگيت مبارك جونه مامان.... امروز بعداظهر اومديم خونه بعد دو روز .... بيمارستان بوديم ماماني ب خاطر سديمت تحت نظري ماماني و ازت بايد ازمايش بگيرن.... انشالله خوب خوب ميشي عشقه من...اول ب خدا و بعد ب امام زمانً ميسپرمت... دختر كوچولوم زووودخوب ميشي  ...
1 آذر 1397

حموم انيسا خانم

وااااااااي انيسا خانم ... ي خورده دل درد بود منو بابايي ماساژت داديم اما بهتر نشدي رفتم تشت اب گرم پر كردم تا اوردم اروم شده بودّي منم بهت شير دادم بعدش با بابا جوني گذاشتمت تو تشت اب گرم انقد خوشت اومده بود ك نگو ساعت ٤ صب بود،،، خيلي عاااااالي  بود كلي عكس ويديوام گرفتم .... انشالله خودت بزرگ شي مامان جون همرو بهت نشون ميدم فرشته كوچولوم....♥️❤️❤️❤️♥️ ...
28 آبان 1397